دلالت ادله آزادي عقيده بر حرمت اهانت به مقدسات ادیان دیگر - 1

علامه جعفری(رحمه الله) در كتاب رسائل فقهی خود اصل آزادی عقیده كه اصل نوزدهم حقوق بشر از دیدگاه غرب است را با شرایط وقیودی[1] می‌ پذیرد. اصل نوزدهم از دیدگاه غرب چنین بیان شده است: هر كس حق آزادى عقیده و بیان دارد، و حق مزبور شامل آن است كه از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابى نداشته باشد و در كسب اطلاعات و افكار، در اخذ و انتشار آن به تمام وسایل ممكن و بدون ملاحظات مرزى، آزاد باشد[2].

یكی از عواملی كه بیم واضطراب را در‌پی دارد، جواز اهانت به مقدسات مذاهب وادیان دیگر است؛ لذا لازمه نداشتن بیم واضطراب در آزادی عقیده متوقف بر عدم جواز اهانت به مقدسات مذاهب دیگر است.

در نظر عرف، صحیح به نظر نمی رسد كه قانونگذار حقی را برای عدّه‌ای قرار بدهد و از سویی به دیگران اجازه سلب این حق را بدهد، در مقام ما هم اگر گفتیم شارع آزادی عقیده را به عنوان یك حق برای انسان‌های متمدن وپیشرفته در نظر گرفته است عرفاً صحیح نیست كه حكم به جواز اموری كند كه این حقّ را سلب می‌كند، بنابراین در صورت اثبات حقّ آزادی عقیده، اهانت به مقدسات دیگران حرام است.

ادله آزادی عقیده

برای اثبات آزادی عقیده وبه تبع حرمت اهانت به مقدسات می‌ توان به ادله‌ای تمسك كرد كه ما مهمترین آنها را می‌ آوریم وبعد از تقریب استدلال وتشیید كلام مستمسكین به این ادله وبررسی اشكالات وجواب‌هایی كه داده شده است، به تحقیق مطلب می‌ پردازیم.

1- آیه نفی اكراه

"لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی"[3]

اجبارى در دین نیست، راه هدایت از راه گمراهى روشن گردیده است.

آزادی عقیده در اسلام محترم شناخته شده است. هركس می‌ تواند عقیده ای را كه می‌ خواهد برگزیند وبر اساس عقیده او طبعا اموری به عنوان مقدساتش به حساب می‌ آید كه طبق این آزادی عقیده، اهانت به آنها جایز نیست. مرحوم علامه نیز در تفسیر شریف المیزان بر آزادی عقیده صحّه می‌ گذارند[4].

البته آیه یك شرطی را برای آزادی عقیده گذاشته وآن عبارت است از روشن بودن حق از باطل؛ پس چنانچه جامعه صلاحیت این تشخیص را نداشته باشد، این عدم اكراه منتفی است.

پس می‌ توان اینگونه نتیجه گرفت كه در جوامع مترقی وپیشرفته كه از سطح علمی وفرهنگی بالایی برخوردار هستند، انتخاب عقیده آزاد است وكسی این اجازه را ندارد به مقدسات آنان اهانت كند. ودر جوامع غیرپیشرفته، كه رشد و هدایت، از ضلالت آشكار و تفكیك نشده است، نمى‌توان به افراد در انتخاب مذهب كه طریق كمال آدمى است، این آزادی را داد.

اشكالات استدلال آیه عدم اكراه

استدلالی كه برای آزادی عقیده بیان شد هم كبرویا اشكال دارد وهم صغرویا؛ اما از جهت كبری‌: علاوه بر ادعای نسخ این آیه به آیه سیف[5]، احتمالات و اقوال دیگری مطرح است كه با وجود آنها استدلال بر آزادی عقیده، مخدوش می‌ شود؛

الف)‌ اهل كتاب یا كفار را با تهدید به قتل وادار به پذیرفتن اسلام نكنید؛ بلكه یك راه دیگر درپیش رو دارند و آن پرداخت جزیه است، فخر رازی مفسر بزرگ عامه این احتمال را بیان کرده است.[6]

بر اساس این احتمال، عدم اكراه اختصاص پیدا می‌ كند به موارد غلبه مسلمانان بر یهود ونصاری ومجوس، در صورتی كه شرایط ذمه را بپذیرند؛ ولی نسبت به اهل ادیان دیگر واهل كتاب ومجوس اگر شرایط ذمّه را نپذیرند، اكراه جایز است ولو بواسطه اهانت به مقدسات آنان؛ البته اكراه در این احتمال به وسیله تهدید به قتل است و برداشتن تهدید به قتل ملازمه‌ای با رفع تمام مراتب اهانت ندارد؛ بلكه ممكن است تهدید به قتل جایز نباشد ولی اهانت به مقدسات آنها جایز باشد، تا از دینشان روی گردانند.

ب) به كسی كه بخاطر ترس از كشته شدن مسلمان شده، نگویید با اجبار مسلمان شده است، این احتمال را هم فخر رازی بیان کرده است.[7]

اگر آیه شریفه را بر این احتمال حمل كنیم؛ از بحث ما خارج می‌ شود؛ زیرا در مورد كسانی سخن می‌ گوید كه تازه به دین اسلام وارد شده‌اند و ربطی به سایر ادیان ندارد؛ لذا استدلال به آن صحیح نیست. علاوه بر‌اینكه حدوث إكراه را نفی نمی كند؛ بلكه اكراه را بقاءً نفی می‌ كند، یعنی می‌ توان با إكراه، غیر‌مسلمانان را در دین اسلام وارد كرد؛ ولی وقتی وارد شدند، به آنها نسبت إكراه ندهید.

ج) قبل از روشن شدن رستگاری از ضلالت وحق از باطل، اكراه بر دین جایز نیست ولكن بعد از روشن شدن، اكراه مانعی ندارد، مرحوم شفتی می‌گوید:

       "لاإکراه فی الدین یعنی کسی بر آوردن دین اکراه نمی شود مگر بعد از اینکه دین برای او شفاف سازی شود"[8].

بر اساس این احتمال، دو فرضیه ممكن است اراده شود؛ یكی اینكه در جوامع مترقی وپیشرفته كه از سطح علمی وفرهنگی بالایی برخوردار هستند، اكراه بر انتخاب عقیده جایز است، بخلاف جوامعی كه به استضعاف كشیده شده‌اند، در اینگونه جوامع باید زمینه رشد علمی و فرهنگی را هموار كرد وكسی این اجازه را ندارد به مقدسات آنها اهانت كند، مگر اینكه در راستای هموار كردن مسیر رشدشان باشد.

ودیگر اینكه با آمدن دین مبین اسلام و بیان احكام واعتقادات، حق از باطل روشن گشته است؛ لذا جایی برای شك و شبهه نیست وباید همه به احكام ودستورات شریعت‌ اسلام گردن بنهند والاّ آنان با اكراه به پذیرفتن شریعت اسلام، وادار می‌ شوند.

د) علاوه بر سه احتمالی كه در تفاسیر مطرح شده است، احتمال دیگری هم قابل طرح است كه اگر نگوییم موافق ظاهر آیه است، لاأقل در مرتبه آن سه احتمال می‌ باشد وآن عبارت است از اینكه در فرض روشن شدن حق از باطل، بخاطر برتری وأقوائیت قدرت استدلال اسلام، مشركین واهل كتاب چنانچه عنادی نداشته باشند، اسلام را با آغوش باز می‌ پذیرند ونیاز به اكراه وفشار نیست؛ لذا این آیه اصلاً ناظر به نفی اكراه در مورد معاندین نیست، واز این جهت اطلاق ندارد.

واما از جهت صغری یعنی مهیا بودن زمینه آزادی عقیده و ارتقاء سطح فرهنگی جامعه، باید گفت كه در جوامع غیرتوحیدی، افول سطح فرهنگی از روز روشن تر است؛ زیرا بسیاری از این عقیده‌ها هیچ مبناى فكرى ندارند واموری تقلیدی هستند كه بصورت عادت درآمده‌اند، حتى با آزادى بشر هم در تزاحم است؛ لذا شهید مطهری بین آزادی فكر وعقیده فرق نهاده‌اند وآنچه را كه به موجب مفاد آیه اكراهی نمی دانند تفكر است نه عقیده.[9]

چطور ممکن است كسى كه در مقابل بت کرنش می کند و از او حاجت مى‌خواهد دارای کوچکترین مبنای فکری باشد، او از حیوان پست‌تر است، «إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلا»[10]؛ اگر کمی فكرش را به کار بیاندازد دست از كارش برمی‌دارد. این یك انجماد فکری است كه بخاطر تقلیدهاى كوركورانه در دل و روحش پیدا شده است. باید او را با قوه قهریه از این زندانی که برای خود ساخته آزاد كرد تا فكرش جان تازه‌ای بگیرد.

دفاع از مستدلین در مقابل اشكالات

آنچه پیرامون نسخ آیه ادعا شده کلام گزافی بیش نیست، مرحوم علامه طباطبایی در ردّ ادعای نسخ می‌ فرماید:

         «ذیل آیه "قدتبین الرشد من الغی" علت برای عدم اکراه است و تا زمانی که علت باقی باشد حكم هم باقی است وشکی نیست که تبین رشد از غیّ در اسلام با مثل آیة سیف، "فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِینَ حَیثُ وَجَدْتُمُوهُمْ مثلا، یا آیه: وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة" غیرقابل ارتفاع است وأمر به قتال و جنگ هیچ تأثیری در این حقیقت اسلام ندارد. به عبارت دیگر علت عدم اكراه در آیه شریفه "لاإكراه فی الدین" ظاهر شدن حق است، واین ظهور حق قبل نزول آیات قتال وبعد از آن ثابت است»[11].

اما احتمالاتی که در آیه مطرح شده است، غیر از احتمال چهارم همگی مخالف ظاهر آیه هستند. وجه مخالفت احتمال دوم وسوم روشن است؛ اما وجه مخالفت احتمال اول از این جهت است كه نفی اكراه در آیه مطلق است خواه اهل كتاب باشند خواه نباشند، خواه جزیه پرداخت كنند خواه پرداخت نكنند؛ ولی نفی اكراه در احتمال اول مشروط به پذیرش جزیه است، آن هم فقط از اهل كتاب، علاوه براینكه هیچ یك از این احتمالات سه‌گانه با ذیل آیه "قد تبین الرشد من الغی" ربط چندانی ندارند وهمچنین همه احتمالات غیر از احتمال چهارم، در این امر مشترك هستند كه هیچكدام بر مواردی كه به عنوان اسباب تنزیل ذكر شده است، منطبق نیستند ولكن احتمال سوم با اینكه بر هیچ یك از موارد اسباب نزول[12] منطبق نمی شود ومخالف ظاهر آیه هم می‌ باشد با این حال، روایتی با همین مضمون در تفسیر قمی ذیل آیه شریفه در تأیید آن وارد شده است؛

حسین بن خالد از امام رضا(علیه السلام) نقل می‌ كند كه ایشان بعد از تلاوت آیه اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَی الْقَیومُ ...الی... لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ فرمودند معنای آیه عبارت است از اینكه هیچ كس قبل از روشن شدن رستگاری از ضلالت وحق از باطل، بر دین اكراه نمی شود[13].

بر فرض صحّت سند این روایت مفادش با مفاد آیه تعارض بدوی پیدا می‌ كند؛ ولی چون روایت در اكراه، بعد از تبین حقّ صریح است، بر مفاد آیه كه ظاهر در عدم اكراه بعد از تبین است مقدم می‌ شود؛ ولی این روایت از جهت سندی ضعیف است كه بعد از آیه تخییر كه مفادش با این روایت در تعارض است به تفصیل به بررسی سند آن می‌ پردازیم.

تحقیق مسأله و نقد استدلال به آیه شریفه عدم إكراه، به دلیل اشتراكی كه با نقد استدلال به آیه تخییر دارد، بعد از گفتگو پیرامون آیه تخییر خواهیم آورد.

 

[1] - پيرامون آزادي مذهب كه مربوط به مقام ماست، مي‌ فرمايد اين آزادي مشروط به رشد عقلانيت فرد يا جامعه به حدي از كمال است كه بتواند تخيلات وتلقينيات را از واقعيات وحقايق تشخيص بدهد وهوسبازي وخودخواهي را در اين امر خطير دخالت ندهد(جعفري تبريزي، رسائل فقهى، 194).

[2] - جعفري تبريزي، پيشين، 192.

[3] - بقره: 256.

[4] - طباطبائی، تفسیر المیزان، 2/343.

[5] - « قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُو»(توبه: 29).

[6] - فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، 15/7.

[7] - فخرالدين رازي، پيشين،15/7.

[8] - گيلانى، شفتى، سيد محمد باقر، سؤال و جواب فقهى، 112.

[9] - مطهري، فقه وحقوق(مجموعه آثار)، ‌20/252.

[10] - فرقان: 44.

[11] - طباطبائی،پيشين، 2/343.

[12] - ابن عباس روايت كرده است كه قبل از اسلام در بين اهل مدينه رسم چنين بود كه اگر بچه زنى زنده نمى‏ماند نذر مى‏كرد كه هر گاه بچه‏اى براى او بماند او را يهودى كند، در نتيجه بعد از اسلام و هنگامى كه قبيله بنى النضير مامور شدند از مدينه كوچ كنند عده‏اى از اين افراد در بين آنها بودند، مردم مدينه گفتند: ما نمى‏گذاريم فرزندانمان يهودى بمانند، و با بنى النضير كوچ كنند، در اينجا بود كه آيه:" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" نازل شد.

از مجاهد روايت شده است: بنى النضير عده‏اى از مردان قبيله اوس را در كودكيشان شير داده بودند، بعد از آنكه رسول خدا ص امر فرمود تا از مدينه كوچ نموده و جلاى وطن كنند، اين فرزندان شيرى اوسى گفتند: ما هم با قبيله بنى النضير كوچ مى‏كنيم، و به دين ايشان در مى‏آئيم، مردم مدينه اين عده را از اين كار بازداشته و آنان را به زور وادار به گفتن" لا اله الا اللَّه" و پذيرفتن اسلام كردند، و آيه شريفه:" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" در باره آنان نازل شد

ابن عباس در تفسير آيه:" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" گفته است: اين جمله در باره مردى از اهل مدينه و از قبيله بنى سالم بن عوف بنام حصين نازل شد، كه دو فرزند نصرانى داشت، و خودش مردى مسلمان بود، به رسول خدا ص عرض كرد: آيا مى‏توانم آن دو را مجبور به پذيرفتن اسلام كنم؛ چون حاضر نيستند غير از نصرانيت دينى ديگر را بپذيرند؟ در پاسخ او آيه" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" نازل شد(موسوي همداني، سيدمحمد باقر، ترجمه تفسيرالميزان، ‏2/ 530).

ميگويند آيه درباره مردى از انصار نازل شد كه داراى غلامى سياه رنگ بنام «صبيح» بود و اين مرد غلامش را به پذيرفتن اسلام مجبور مي‌كرد(مترجمان، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ‏3/ 112).

[13] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسيرالقمي، 1/ 84.

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی